جدول جو
جدول جو

معنی شکست آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

شکست آوردن
(خُ رَ کَ دَ)
مغلوب ساختن. چیره گشتن. شکست دادن:
که شاید به رستم شکست آورد
سر نامدارش به دست آورد.
فردوسی.
گر این دستگه را به دست آوریم
بر اقلیم عالم شکست آوریم.
نظامی.
گریزنده چون ره به دست آورد
به کوشندگان بر شکست آورد.
نظامی.
به گرگی ز گرگان توانیم رست
که بر جهل جز جهل نارد شکست.
نظامی.
، قرین خفت و خواری ساختن. سرشکسته و شرمسارکردن:
شبستان ما گر به دست آورد
بر این نامداران شکست آورد.
فردوسی.
- شکست آوردن (اندرآوردن) به کار کسی، کار او را از رونق انداختن. وی را زبون وناتوان کردن:
بدو گشته بدخواه او چیره دست
به کارش درآورده گیتی شکست.
فردوسی.
منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندرآورد و برگشت کار.
فردوسی.
، بیرونق ساختن. از ارزش انداختن. بی ارج و بی ارزش کردن. بی اعتبار ساختن. بی رونق کردن.
- شکست آوردن در عهد، شکستن پیمان. نقض عهد و پیمان. (از یادداشت مؤلف) :
چو من دست بهرام گیرم بدست
وزآن پس به عهد اندر آرم شکست.
فردوسی.
نیارد شکست اندرین عهدمن
نکوشد که حنظل کند شهد من.
فردوسی.
که هر کس که بوده ست یزدان پرست
نیاورد در عهد شاهان شکست.
فردوسی.
- به دین شکست آوردن، از رونق انداختن آن. از اعتبار و اهمیت آن کاستن:
که هر کس که آرد بدین دین شکست
دلش تاب گیرد شود بت پرست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راست آوردن
تصویر راست آوردن
راست کردن، درست کردن، رو به راه کردن، سر و سامان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکست خورده
تصویر شکست خورده
شکست یافته، هزیمت یافته، مغلوب، با حالت مغلوبیت و ناکامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
هزیمت یافتن، مغلوب شدن، گریختن از پیش دشمن، شکست یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ شِ / شُ مَ / مُ دَ)
انهزام. شکست یافتن. شکست دیدن. مغلوب شدن. (یادداشت مؤلف). منهزم شدن. (زمخشری) (ناظم الاطباء). انهزام یافتن و متفرق و پریشان گشتن. (ناظم الاطباء).
- امثال:
جنگ را یک تن میکند شکست را یک تن میخورد. (امثال و حکم دهخدا).
دوثه: اقبان، شکست خوردن از دشمن. اکصاص. کفاء، شکست خوردن قوم. عبعبه. کشف. هب. هبوب. (منتهی الارب) ، چاک خوردن. ترک برداشتن. شکاف پیدا کردن بنا و غیره. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوست آوردن
تصویر پوست آوردن
پوست تازه روییدن (بر درخت عضو سوخته و مجروح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکست خورده
تصویر شکست خورده
مغلوب شکسته یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
انهزام، مغلوب شدن، منهزم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
للفشل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شکست خورده
تصویر شکست خورده
Defeated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
Fail
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
échouer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شکست خورده
تصویر شکست خورده
besiegt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شکست خورده
تصویر شکست خورده
побежденный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکست خورده
تصویر شکست خورده
переможений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
kushindwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
ناکام ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
ব্যর্থ হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
ล้มเหลว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
להיכשל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
başarısız olmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
失敗する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
실패하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
असफल होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
fallire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
ponieść porażkę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
зазнати невдачі
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
scheitern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شکست خوردن
تصویر شکست خوردن
терпеть неудачу
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکست خورده
تصویر شکست خورده
pokonany
دیکشنری فارسی به لهستانی